من اعتراض ميكنم ...پس هستم !
يك نگاه به اين ويدئو ..!! ربودن يكي ازدانشجويان معترض درروز روشن !
بله ..دقيقا به همين سادگي ....
امابايد گفت كه پرداخت بهاي اين ادم ربايي براي اين اخوندها به اين سادگي ها هم نيست ..اخه اين دانشجو تنها نيست...نه . ..هيچكدام تنها نيستند ...
ازفرداي اين آدم ربايي وقيهانه بچه هاي دانشگاه مازنداران با تعطيلي كلاسها و تحصن و اعتصاب غذا موج تازه اي ازاعتراض راه انداختند ...و اين تازه شروع ماجرا بوده ...اما خوب ...طبق معمول هم نيروهاي سركوبگر هم 16 دانشجوي معترض ديگر را دستگير كردند ...
ازاونجا كه اخوند جماعت اززمان برخاستن عقب هست ..تصور ميكنه كه با دستگيري ميتونه بين دانشجو ها ترس ايجاد كنه و اونها هم جا بزنند ..اما
نميدونه كه زمان برخاستن , به جاي ترس و انفعال و جا زدن , ..آتيش ايستادگي را چند برابر ميكنه ..كما اينكه تعداد تجمع نفرات معترض ازچند تا به 800 نفر رسيد و 400 دانشجو هم با يك آكت جالب كه درمطبوعات اينجا نيز منعكس شد , ازسلف دانشگاه تا دفتر ريس دانشگاه ظروف خود راروي زمين چيدند و با اين كار سمبليك خواستار اين شدند كه وضعيت دانشجوهاي ربوده شده معلوم بشه..
اين همون جلوه يك مقاومتي است كه سالهاست دربين مردم بوده و الان به انواع اقسام اشكال بروز ميكنه ...يك واقعيتي كه ازان گريزي نيست ..اين واقعيت كه مردم ايران ...سرزمينوشن را به اين اخوندها تسليم نمي كنند
داستان همينه
داستان معلمين ..داستان كارگران ..
اين
اصلا داستان سرزمين ماست ....
خيلي داستانها پايانشون نامعلومه ..نميشه به اين سادگي حدس زد ..اما برخلاف همه داستان ها ..
اينبار ما خودمون پايان خوش اين داستان رو مينويسيم...
اين يك شعار نيست....
يك قاطعيت يك اراده ست ....
مى خروشم من و در خويش فرو مى ريزم
مى درخشم تن و مستانه فرا مى خيزم
ميستانم ز خود آن را كه مرا هست ضرور
وآنچه را هست به خود باز فرو مى بيزم
ز ازلها گذرم تا به ابدهاى دگر
بى درنگى، كه من آن پويش خيزاخيزم
ازلى نيست ! كه در من ازل آمد به طلوع
ابدى نيست! كه من نقش ابد مى ريزم
هست در هستى من زنده و محصور جهان
بى حصارم كه من از هستى خود لبريزم
نيست جائى كه زمن نيست سراسر لبريز
زعدم قصه مگو چونكه عدم هم نيزم!
مطلقم! مطلق مطلق! ولى اندر دل تو
من همان زمزمه ى كوچك و بس نا چيزم
Let me go …let me go..is the only thing one can hear from the video smuggled onto Youtube, that shows one of the active students of the North University of Iran being abducted by Iranian intelligence.
I felt heavy in my chest when I saw the scene..as if I was there too, and that my hands were tied and could not do a thing to prevent it .
I could only imagine myself in the shoes of the ones taking the video by using their mobiles…What would I do in such a case? Would I risk my liberties to save some one else? Or would I be an other bystander? A guest in the scene…
What is the price to be Human and how much do I have to pay to retain my conscience?
But is this not the question many Intellectuals are asking today in Iran?
I am sure there is no doubt about the nature of this Brutal monolithic regime. So I am left with this question, what would I give up for another person to help, when the time comes?